یه دور همی ساده

از امروز همه چیز را از نو آغاز کنیم
یه دور همی ساده

سلام ...
خوش اومدید. قدمتون روی چشم.
اینجا هرچی که به دلم بشینه میذارم که
به دل شمام بشینه، لحظاتتون لبریز از آرامش!

طبقه بندی موضوعی

یه دور همی ساده

از امروز همه چیز را از نو آغاز کنیم





از همان روزی که دست حضرت قابیل 
گشت آلوده به خون حضرت هابیل 
از همان روزی که فرزندان آدم 
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید 
آدمیت مرده بود
گرچه آدم زنده بود 
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند 
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند 
آدمیت مرده بود 
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب 
گشت و گشت 
قرنها از مرگ آدم هم گذشت 
ای دریغ 
آدمیت برنگشت 
قرن ما 
روزگار مرگ انسانیت است 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۲۳:۵۹
توحید (مدیر وبلاگ)


بی انتـهاترین جاده دنیا، جاده محبت و معرفت است و کمتر کسی قادر به پیمودن تمامی آن است.
آهای شما که آخرجاده ای: سلام!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۲۱:۱۵
توحید (مدیر وبلاگ)

روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد. شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: «مرا بغل کن.»
زن پرسید: «چه کار کنم؟» و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد. با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند.


شوهرش با تعجب پرسید: «چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم.»
زن جواب داد: «دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند.»
شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى «مرا بغل کن» چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.
عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد. فاصله ابراز عشق دور نیست. فقط از قلب تا زبان است و کافی است که حرف های دلتان را بیان کنید.
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۲۱:۱۱
توحید (مدیر وبلاگ)

خب ..آره که خیابونا و بارونا و میدونا و آسمونا ارث بابامه

واسه همینه که از بوق سگ تا دین روز

این کله پوکو میگیرم بالا

و از بی سیگاری میزنم زیر آواز

و اینقدر میخونم

تا این گلوی وا مونده وا بمونه....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۰۲:۲۵
توحید (مدیر وبلاگ)

لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد، دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ
های، نپریشی صفای زلفکم را، دست
و آبرویم را نریزی، دل
ای نخورده مست
لحظه‌ی دیدار نزدیک است


-مهدی اخوان ثالث-

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۴ ، ۰۲:۲۲
توحید (مدیر وبلاگ)

گفت:  با این درآمد زندگیت می چرخه؟ 

گفتم: خدا رو شکر ؛ کم وبیش می سازیم. خدا خودش می رسونه .

گفت : حالا ما دیگه غریبه شدیم  ؟! لو نمیدی ؟ 

گفتم: نه یه خورده قناعت می کنم. گاهی اوقات هم کار دیگه ای جور بشه، انجام میدم ،خدا بزرگه نمی ذاره دست خالی بمونم.

گفت: نه. راستشو بگو...

گفتم: هر وقت کم آوردم ،یه جوری حل شده...خدا رزاقِ...،خودش روزیمو رسونده 

گفت: ای بابا ، ما نامحرم نیستیما.... راستشو بگو دیگه ...

گفتم: حقیقتش یکی تو بازار هست. هر ماه یه مقدار پول برام میاره ، کمک خرجم میشه..

گفت: آهان! ناقلا ، دیدی گفتم !! حالا شد یه چیزی... حالا فهمیدم چطور سر می کنی!

گفتم: مرد حسابی، سه بار گفتم خدا می رسونه باور نکردی، یک بار گفتم یک نفرمی رسونه باور کردی ؟!

یعنی خدا به اندازه یک نفرغریبه پیش تو اعتبار نداره......!!!؟


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۴ ، ۱۴:۲۰
توحید (مدیر وبلاگ)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۲:۳۸
توحید (مدیر وبلاگ)

پیغام گیر  حافظ:

رفته ام بیرون من از کاشانه ی خود غم  مخور!

تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم  مخور!

بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری  پیام

زآن زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور  !

پیغام گیر سعدی:

از آوای دل انگیز تو  مستم

نباشم خانه و شرمنده هستم

به پیغام  تو خواهم گفت پاسخ

 فلک را گر فرصتی دادی به  دستم

پیغام گیر فردوسی :

 نمی باشم امروز  اندر سرای

 که رسم ادب را بیارم به جای

 به  پیغامت ای دوست گویم جواب

 چو فردا بر آید بلند  آفتاب

پیغام گیر خیام:

 این چرخ فلک عمر مرا  داد به باد

 ممنون توام که کرده ای از من  یاد

 رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش

 آیم چو  به خانه پاسخت خواهم داد!

پیغام گیر منوچهری  :

 در خانه  نباشم که سلامی گویم

 بگذاری اگر پیغام پاسخ  دهمت

 زان پیش که همچو برف گردد رویم!

پیغام  گیر مولوی :

 بهر سماع از خانه ام رفتم برون..  رقصان شوم!

 شوری برانگیزم به پا.. خندان شوم شادان  شوم !

 برگو به من پیغام خود..هم نمره و هم نام  خود

 فردا تو را پاسخ دهم..جان تو را قربان  شوم!

پیغام گیر بابا طاهر:

 تلیفون کرده ای  جانم فدایت!

 الهی مو به قوربون صدایت!

 چو  از صحرا بیایم نازنینم

 فرستم پاسخی از دل برایت  !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۲:۲۵
توحید (مدیر وبلاگ)

دوستی داشتم لرستانی

یار دیرینه ی دبستانی

 

دیدمش بعد سالیان دراز

همرهش چار زن همه طناز

 

مات و مبهوت گشتم از حالش

که لری آهوان به دنبالش

 

گفتمش: چهار زن ؟ خدا برکت !

تو چگونه کنی ز جا حرکت

 

گفت : این کار ماجرا دارد

هر یکی حکمتی جدا دارد

 

اولی را که هست خوشگل و ناز

من گرفتم ز خطه ی شیراز

 

تا که شب ها قرینه ام باشد

سر او روی سینه ام باشد

 

بهر اوقات روزهایم نیز

زن گرفتم ز خطه ی تبریز

 

چون زن ترک ، خوش بر و بازوست

خانه دار و نظیف و کد بانوست

 

دست پختش که محشر کبراست

بهتر از آن سلیقه اش ، غوغاست

 

ظرف یک سال بسته ام بارم

چون زنی هم ز اصفهان دارم

 

کشد از ماست تار مویی را

یادمان داده صرفه جویی را

 

درکم و بیش اوستاد است او

متخصص در اقتصاد است او

 

بس که در اقتصاد پا دارد

بی گمان فوق دکترا دارد

 

زن چارم که ختم آنان است

شیری از خطه ی لرستان است

 

گفتمش با وجود آن سه هلو

زن چارم برای چیست؟ بگو

 

گفت گهگاه بنده گشتم اگر

عصبانی ز همسران دگر

 

آن زمان جای آن سه تا بی شک

این یکی را کشم به زیر کتک

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۲۲:۲۱
توحید (مدیر وبلاگ)