مرد چهار زنه
دوستی داشتم لرستانی
یار دیرینه ی دبستانی
دیدمش بعد سالیان دراز
همرهش چار زن همه طناز
مات و مبهوت گشتم از حالش
که لری آهوان به دنبالش
گفتمش: چهار زن ؟ خدا برکت !
تو چگونه کنی ز جا حرکت
گفت : این کار ماجرا دارد
هر یکی حکمتی جدا دارد
اولی را که هست خوشگل و ناز
من گرفتم ز خطه ی شیراز
تا که شب ها قرینه ام باشد
سر او روی سینه ام باشد
بهر اوقات روزهایم نیز
زن گرفتم ز خطه ی تبریز
چون زن ترک ، خوش بر و بازوست
خانه دار و نظیف و کد بانوست
دست پختش که محشر کبراست
بهتر از آن سلیقه اش ، غوغاست
ظرف یک سال بسته ام بارم
چون زنی هم ز اصفهان دارم
کشد از ماست تار مویی را
یادمان داده صرفه جویی را
درکم و بیش اوستاد است او
متخصص در اقتصاد است او
بس که در اقتصاد پا دارد
بی گمان فوق دکترا دارد
زن چارم که ختم آنان است
شیری از خطه ی لرستان است
گفتمش با وجود آن سه هلو
زن چارم برای چیست؟ بگو
گفت گهگاه بنده گشتم اگر
عصبانی ز همسران دگر
آن زمان جای آن سه تا بی شک
این یکی را کشم به زیر کتک